اخبار, شرکت ارگان معماری

کاشی و سرامیک و پرسلان

کاشی و سرامیک و پرسلان

نمی‌‌دانم اسمش را چه چیزی باید بگذارم… اما هرچه که بود من زندگی‌ام را در اثر یک بازی بچگانه تباه کردم و در این مسیر هیچ کسی مقصر نیست… چون همه چیز طبق نظر و خواست خودم بود و فکر می‌کردم که لذت انتقام به تمام این تباهی‌ها می‌ارزد… اما اشتباه می‌کردم… حالا می‌فهمم که چقدر اشتباه کردم و دستی دستی خود را نابود ساخت
سال دوم دانشگاه بودم که با خسرو آشنا شدم… خسرو دانشجوی سال بالایی من بود و از آن دست پسرهایی محسوب می‌شد که خیلی از دختر‌ها دوست داشتند با او ارتباط برقرار کنند… چرا که هم جوان بسیار خوش سیمایی بود و هم سر و زبون بسیار خوبی داشت و هم بسیار خانواده پولداری داشت.
من اما از همان ابتدا در قید و بند این چیزها و حرف‌ها نبودم و سرم به کار خودم گرم بود… اما ظاهرا خسرو شیفته همین خصلت بی‌‌‌تفاوتی من شده بود و برای همین به عناوین مختلف سعی می‌کرد تا با من ارتباط برقرار کند و در نهایت هم یک روز به من ابراز عشق کرد.
– خسرو من نه دختر اهل دوستی هستم… نه اهل مهمونی و خوشگذرونی… نمی‌خوام بگم بقیه که این کارو می‌کنن آدمهای بدی هستن یا این‌که من خیلی دختر خوبی هستم… نه… من از این شیوه زندگی راضی هستم… الان هم نه می‌خوام برات ناز کنم ونه خودم رو لوس کنم… تو پسر بسیار خوبی هستی که ایده‌آل هر دختری محسوب میشه… فقط می‌خوام بهت بگم که من کیس مناسب تو نیستم… اینم فقط برای این دارم بهت می‌گم که به مرور زمان نه تو اذیت بشی و نه من…
*         *         *
از همان دوران کودکی بزرگ‌ترین ویژگی من صراحت لهجه و رک‌گویی‌ام بود که بدون تعارف حرف مرا به طرف مقابلم می‌زدم… برای همین اینبار هم از این خصلتم استفاده کردم و خیلی راحت به خسرو حرفم را زدم.
خسرو بعد از شنیدن حرف‌هایم لبخندی زد و گفت:
– مطمئن باش منم اگر دنبال عشق و حال و دوستی بودم هیچ وقت سراغ تو نمیومدم… به نظر منم تو اصلا کیس مناسبی برای دوستی نیستی!!
– پس چی؟
– من قصدم ازدواجه… البته اول دلم می‌خواد با هم بیشتر آشنا بشیم… اینم بگم که دچار اشتباه نشی… این آشنایی کاملا در چارچوب دو تا آدم معمولی خواهد بود… فقط برای شناخت بیشتر خسرو آنقدر خوب حرف زد و منطقی که در نهایت پذیرفتم که مدتی را به آشنایی بگذرانیم.
در طول این مدت من با خسرو بارها به رستوران و کافه و سینما رفتم و هرچقدر که بیشتر با او آشنا می‌شدم بیشتر شیفته‌اش می‌شدم… خسرو یک پسر ایده‌آل و مهربون بود و البته این را هم بگویم که من از همان روز خانواده‌ام را هم در جریان قرار دادم تا این‌که در نهایت بعد از سه ماه یکروز خسرو به من گفت:
– نیلوفر من اجازه دارم برای آخر هفته آینده با خانواده‌ام به خواستگاریت بیاییم؟
و پاسخ من تنها یک لبخند شیرین بود.
خانواده خسرو یک خانواده درجه یک بودند… با شخصیت و فهمیده… پولدار و باسواد و همین باعث شد تا خیلی زود همه چیز به خوبی انجام شود و من و خسرو رسما نامزد شویم.
خبر نامزدی ما در دانشگاه مانند بمب صدا کرد… بعضی‌ها خوشحال بودند و به ما تبریک می‌گفتند… عده‌ای دیگر هم حسابی حسودی می‌کردند و ناراحت بودند… اما، هر چه که بود خسرو دنیای محبت را به من ابراز می‌کرد و من غرق در شادی بودم تا این‌که بعد از هشت ماه کم‌کم قرار و مدار تاریخ عروسی گذاشته شد.
درست چهار هفته به مراسم عروسی مانده بود که خسرو برای انجام ماموریتی کاری عازم کیش شد و دقیقا بعد از بازگشتش از کیش بود که احساس کردم خسرو کمی تغییر کرده است.
او سرد شده بود… ابتدا به این موضوع اهمیتی ندادم و حتی فکر کردم که بی‌‌‌خودی حساس شده‌ام… اما رفتار او کم‌کم مرا به شک انداخت تا جایی که دیگر همه متوجه شده بودند… آخر مگر می‌شد کسی که سه هفته دیگر عروسی‌اش هست اینقدر سرد و بی‌‌‌تفاوت با زن آینده‌اش برخورد کند و هر دو روز یکبار به او تلفن بزند و دو کلمه حرف بزند!!
از پس نگاه خسرو می‌خواندم که می‌خواهد چیزی به من بگوید… حدسم اشتباه نبود و چهار روز قبل از عروسی بالاخره او لب به سخت گشود: «نیلوفر هرچقدر که به من فحش بدی یا نفرین کنی حق داری… من خودم قبول دارم که کار خیلی بدی دارم انجام میدم… ولی من نمی‌تونم باهات ازدواج کنم… اگر هم ازدواج کنم این زندگی دوام نخواهد داشت… منو ببخش»
خسرو این را گفت و رفت… رفت و من را در شوک عمیقی قرار داد… آبروی من و خانواده‌ام در کمتر از چند ساعت داشت برباد می‌رفت… بعدتر از زبان خواهر خسرو شنیدم که خسرو در گذشته با دختری دوست شده بود که بین آنها یک عشق عمیق شکل گرفته بود و در نهایت هم رابطه آنها نافرجام به پایان رسیده بود… خسرو اما در کیش با آن دختر خیلی اتفاقی برخورد کرده و دوباره آتش عشقش شعله‌ور شده بود و…
نمی‌‌توانید تصور کنید که چقدر از خسرو متنفر شده بودم… تا مدت‌ها کارم شده بود شب و روز گریه کردن و اشک ریختن و بر بخت خودم نالیدن…
ماه‌ها گذشت تا اندکی توانستم بر خودم غلبه کنم… اما این پایان راه نبود… چرا که دوباره سر و کله خسرو پیدا شد… این بار نادم و پشیمان…
– حق با توئه نیلوفر… آره من رفتم دنبال عشق قدیمیم… چون اگر نمی‌رفتم این حسرت تا آخر عمر روی زندگی‌مون سایه می‌انداخت… من باید به تو همه حقیقت رو می‌گفتم… من اشتباه کردم نیلوفر… ولی خب، اون رابطه، مال سال‌ها قبل بود و هردوی ما بعد از یه مدت متوجه شدیم که دیگه اون آدم سابق نیستیم و نمی‌تونیم کنار هم باشیم… به خدا قسم همه چیز تموم شد… من دوباره برگشتم… این‌بار هم فقط تو توی ذهنم هستی و بس… به من یه فرصت دیگه بده… با من ازدواج می‌کنی نیلوفر؟
و من بعد از چند روز فکر کردن در میان مخالفت شدید خانواده و اطرافیانم قبول کردم که با خسرو ازدواج کنم.
اجازه بدهید راستش را بگویم… من نه خام شدم و نه دیوانه خسرو بودم… من نه تنها نفرتم از او فروکش نکرده بود که حتی وقتی هم برگشت و آن حرف‌ها را زد، نفرت و کینه‌ام به او بیشتر هم شد و دیدم که او نباید به همین راحتی از من یک «نه» بشنود و برود دنبال زندگی خود… برای همین نقشه ای اتخاذ کردم و با او ازدواج کردم… اما با دو شرط
اول 1367 سکه مهریه و دوم داشتن حق طلاق!
خسرو از روی رودربایستی یا هر چیزی که بود، هر دو را پذیرفت و ما طی مراسم باشکوهی که کلی هم بابت آن هزینه کرد با هم ازدواج کردیم.
آری ما با هم ازدواج کردیم… اما عمر زندگی زناشویی ما فقط ده روز بود… پنجشنبه ازدواج کردیم و شنبه هفته بعدتر، من اول مهریه‌ام را گذاشتم اجرا و بعد هم تقاضای طلاق کردم.
خسرو داشت سکته می‌کرد… من اما از این موضوع حسابی خوشحال بودم.
من طلاقم را گرفتم و خسرو چون کلی پول و ثروت داشت مجبور شد مهریه‌ام را تمام و کمال بدهد و در نهایت من به عنوان یک زن مطلقه به خانه پدری‌ام بازگشتم.
امروز چهار سال از آن تاریخ می‌گذرد و کوچکترین خبری از خسرو ندارم… اگرچه من در آن کینه‌ورزی و لجبازی برنده شدم و حتی کلی پول به عنوان مهریه از خسرو گرفتم… اما از آن زمان تا کنون من هر روز افسرده تر از روز قبل می‌شوم و هیچ دلخوشی ندارم.
گاهی با خود فکر می‌کنم که اگر همان زمان و در مرتبه دوم که خسرو از من خواستگاری کرد به او پاسخ منفی می‌دادم تا الان همه چیز را فراموش کرده بودم و زندگی خوبی داشتم… نمی‌دانم… اما هرچه که بود من زندگی‌ام را باختم و تباه کردم و مسبب تمام آنها هم خودم بودم…

 بچه جنو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *