30- از آن مي كه از درخشندگي
گوئي ستاره بود كه شب سياهي را روشن كند، يا چون پرتوي كه از خورشيد فروزان
بدرخشد.
31- از آن مي كه گمان بري
بجاي آنكه آنرا از دانههاي انگور فشرده باشند، از دل جان آدميزاد فشرده و در جامش
ريختهاند چرا كه هركسش چون جان شيرين دوستش دارد.
- چون از آن باده سرمست شدم
چنان به نظرم آمد كه خسرو پرويز بدست خويش جام مي بمن ميبخشد و خنياگر با من سخن
ميگويد و مرا سرگرم ميسازد.
34- آه . . . اينكه ميبينم كه به بيداري است يا رب يا خواب؟ . . . آيا اين خوابي است كه چشمانم را ميفشارد و
آنچه را ميبينم رؤيايي بنظرم ميرسد، يا آرزوي دور و درازي است كه فكر و خيالم را
دگرگون ساخته است؟
35- گوئي كه ايوان مدائن با
چندان هنر شگفتآوري كه سازنده آن بكار برده، چون شكافي پهناور است كه ميان كوهي
بلند و استوار پديد آمده باشد.
36- چشم در بامداد روشن و شام
تاريك، ايوان را با گرد اندوهي كه بر پيشانيش نشسته چنان ميبيند كه پندارد:
37- ايوان چون كسي است كه
بجبر و ستم از دوستان يكدل خود جدا مانده و يا بمانند كسي است كه بناخواه و ناروا،
وي را به طلاق نوعروس زيباي خود واداشتهاند.
38- روزگار بخت ايوان را
آنچنان باژگونه كرده كه «برجيس» كه سعد اكبر است سعادت خود را در آن كاخ بلند پايه
بنحوست سپرده و به ستاره نحس مبدل شده است.
39- اما آن كاخ و ايوان شكسته
همچنان در زير سنگيني پنجه ويراني زمانه كه بر او افتاده و او را ميفشارد، از خود
دليري و خويشتنداري نشان ميدهد.
40- از اينكه فرشهاي ديبا و
پردههاي پرنيايش را ربوده و بردهاند، بر دامن كبريايش گردي ننشسته است.
41- كاخ چنان والا و سرافراز
است كه كنگرههاي او از سر كوههاي (رضوي) و (قدس) گذشته و بالاتر رفته است.
42- از آن كنگرهها كه جامههاي
سپيدي از گچ و آهك پوشيدهاند، چيزي جز تودههاي كوچك پنبه مانند بچشم نميخورد.
43- كسي نميداند كه آيا اين
كاخ سر به آسمان كشيده را، آدميزادگان براي پريانيكه اكنون در آن ساكنند ساخته، يا
پريان براي آدميزادگان پرداختهاند؟
44- جز آنكه ميبينم ايوان خود
گواهي ميدهد، كه سازنده و پيافكنده آن از پادشاهان ناتوان و دونهمت نبودهاند.
45- چون به آخرين حد احساس
خود رسم در اين ايوان خالي، گوئي آزادمردان ايراني را ميبينم كه بر مراتب و
جايگاههاي خويش قرار گرفتهاند .
46- و چنان ميبينم كه
ايلچيان و ديگر مرداني كه از راه دور آمده و بدرگاه كسري بار يافتهاند، در پرتو
خورسيد نيمروزي گروهي در پشت انبوه مرد، همچنان ايستاده و گروهي ديگر از فرط خستگي
مانده و از پاي افتادهاند.با ارگان معماری همراه باشید
47- و گويا كه كنيزكان خوشآواز
در وسط شاهنشينهاي كاخ، در ميان بانوان حرم، كه لبهاشان از فرط سرخي سياه بنظر
ميرسد، بخنياگري برخاسته و به نغمهخواني پرداختهاند.
48- اينها همه را چنان آشكار
ميبينم كه گوئي همين پريروز ايشان را ملاقات كرده و با آنها بودهام و ديروز از
ايشان جدا گشتهام.
49- (ايرانيان در ميدان بزرگي
و هنر، از همه پيش افتاده و قصبالسبق را حائز گشتهاند چنانكه: گويا كسيكه بخواهد
بدانان برسد بمانند آنچنان كسي است كه براي رسيدم به فاصلهاي، در بامداد پنجمين
روز حركت آن قافله بدنبالش بيفتد. (و پيداست كه ابداً بدان نخواهد رسيد).
50- اين كاخها و شاهنشينها كه
اكنون از ساكنين والامقام خويش خالي مانده است، روزگاري با سرور و شادماني آبادان
ميبود، ولي اينك باعث سوك و اندوه و مايه پند و اندرز گرديه است.
51- جاي آنست كه اين كاخ
ويران را كه بر ذمه من حقي ثابت دارد، با اشك خويش ياري دهم و اشكهائي را كه
تاكنون نگهداشته و حبس كرده بودم، از سر شوق و عشق، بر پاي او بفشانم.
52- آري . . . از من همين
برآيد و بس . . . چرا كه از نظر نزديكي و خويشاوندي اين خانه، خانه من نيست و نژاد
بانيان و ساكنان آن نيز، غير از نژاد من است.
53- اما نه . . . ايرانیان بر ما تازيان حق نعمت و سابقه منت بزرگي دارند و با سخاوت و بزرگواري و جوانمردي و دلاوري خود به نيكوترين صورتي درخت دوستي را در سرزمين دل ما نشاندهاند .
54- آنان كشور ما را كمك
كردند و به پاي مردي دليران خفتانپوش، نبرده و كارآزموده خود، پادشاهي ما را
نيرومند ساختند.
55- و ما را در برابر لشكريان
(ارباط) حبشي ياري كردند و با نيزه و ژوبين خويش سينه و گلوگاه آنان را به سختي
كوبيدند.
56- و از اينها همه گذشته،
اساساً من خود را چنين ميبينم كه از دل جان شيفته و دلداده همه بزرگواران آزادهام
و از هر نژاد و تباري كه باشند.
هنگام زمستان كه بباغ رفتن ممكن نبود، جشنهاي شاهنشاهي را روي اين فرش ترتيب
ميدادند بهمين مناسبت آنرا (بهار خسرو) و اعراب (بساط الشتاء) مي ناميدند.
رنگ خاك را در زمينه فرش با رنگ طلا
درست كرده و آبهاي حوض را با خطوط معين و مخصوصي، مشخص و ميان آنرا با جواهراتي كه
بسفيدي بلور بودند پر كرده، و اين جواهرات رنگ
آب را مينمايانده،و سنگريزه ته جويهاي آب را با مرواريدها نشان داده
بودند. تنه و ساقه درختها از طلا و نقره، و برگها و گلها از ابريشم، و ميوهها نيز
از سنگهاي رنگارنگ گرانقيمت بوده است.
طبري نخستين مورخي است كه فرش
نفيس بهارستان را توصيف كرده است. وي مينويسد كه متن فرش از نسوج زري نو رنگ سبز
درختان از زمرد و رنگ آب را با نگينهاي نفيس و رنگ سنگريزه را با مرواريد و شاخههاي
درختان را با زر و سيم نمودار ساخته بودند.
بلعمي وزير سامانيان وصف اين
فرش را چنين كرده است: «اندر خزينه، فرش بساطي بود ديبا سيصد ارش بالا اندر شصت
ارش پهنا و آنرا زمستاني خواندندي و ملكان عجم آنرا باز كردندي و بدان نشستندي
بدان وقت كه اندر جهان سبزي و شكوفه نماندي و بر لبهاي آن بر كرانه گرداگرد بزمرد
بافته بود و هر ده ارش از آن بگوهر يا گوهرهاي ديگر بافته ده ارش بزمرد سبز و ده
ارش بگوهر سفيد و ده ارش بياقوت سرخ و ده ارش بياقوت كبود و ده ارش بياقوت زرد
چنانكه هر كه اندر آن مينگريستي پنداشتي كه همه شكوفه است».
پروفسور كاراباسك آلماني در كتاب خود راجع بفرش بافي و نقش دوزي ايران(38)
نوشته:
«در سال 16 هجري (637 م)
مدائن مقر شاهنشاهي ساسانيان بدست اعراب افتاد و آنها قصر معروف به قصر سفيد را
تصرف كردند كه خرابههاي آن تا امروز باقي است. در ميان خزائن بيحد و حساب
پادشاهي كه بدست آوردند يك فرش فوقالعاده نفيس كه شصت متر مربع عرض و طول داشت
موجود بود، اين فرش را اصلاً براي خسرو انوشيروان (579-531 م) بافته بودند و
جانشينان او نيز تا يزدجرد سوم آنرا در مواقع مخصوص استعمال ميكردند.
وقتي كه بباغها و بيرون شهر رفتن
غيرممكن بود، جشنهاي پادشاهي را روي آن فرش ترتيب ميدادند، چونكه نقشه آن يك باغي
را در فصل بهار نشان ميداد. آنرا اعراب بمناسبت اينكه بيشتر در فصل زمستان استعمال
ميشد، بساط الشتاء و خود ايرانيان (بهار خسرو) ميناميدند. پارچه آن خيلي مهم و
پرقيمت و از ابريشم و طلا و نقره و جواهر يك پارچه و خرده و ريزه ساخته شده بود.با ارگان معماری همراه باشید
زمينه فرش باغي را نشان ميداد كه با
حوضها و جويها و درختها و گلهاي قشنگ بهاري آراسته شده، در حاشيه و كنارهاي آن
نقشهاي گلهاي رنگارنگ دلكش را در شكل سنگهاي پرقيمت نشان داده و در زمينه فرش رنگ
خاك را با رنگ طلاي زرد تقليد كرده و آبهاي حوض را با خطهاي مخصوصي معين نموده و
ميان آنها را با سنگهائي كه بسفيدي بلور بود پر كرده بودند.
اين سنگها آب حوضها را نشان ميداد. ته
جويها را نيز با سنگريزههائي كه ببزرگي مرواريد بود نشان داده بودند، تنهها و
ساقههاي درختها از طلا و نقره، و برگهاي گلها و درختها و ساير نباتات از ابريشم،
و ميوههاي آنها هم از سنگهاي رنگارنگ ساخته شده بود. قيمت فرش سه ميليون و ششصد
هزار درهم، بيش از سه ميليون فرانك تخمين ميشود.»
روضهالصفا مينويسد: «در فتوح سيف مذكور است كه از جمله غنايم مداين بساطي
زربفت در خزانه كسري يافته كه شصت گز مربع بود، و استادان ماهر بيواقعيت و جواهر
آنرا مرصع ساخته بودند و بحذاقت طبايع اشجار و رياحين بر آن پرداخته.
چون در ايام زمستان هوس شراب و نشاط و
ذوق انبساط بر خاطر كسري استيلا يافتي، بر آن بساط نشستي، و در نظر بيننده چنان
نمودي كه آن فرش با گلهاي بهار آراسته است و باصناف ازهار پيراسته. سعد بيآنكه
دست تصرفي بدان بساط دراز كند آنرا بمدينه فرستاد، امر فرمود تا آن بساط را قطعه
قطعه كرده بسويت بر مهاجر و انصار قسمت نمايند.
در سال 16 ه . ق كه مدائن بدست سپاه
عرب افتاد سعدبن ابي وقاص فاتح تيسفون فرش نامبرده را نزد خليفه دوم عمر فرستاد
خليفه دستور پاره پاره كردن و قطعه قطعه نمودن و تقسيم آن را داد و سهم يكي از
زنگيان به پنجهزار دينار طلا (در حدود يكصد و پنجاه هزار ريال بپول امروز ميشود)
شد. ارزش كليه اين فرش را بيش از سه ميليون و ششصد هزار درهم نوشتهاند (بيش از سه
ميليون فرانك طلا).
هشام ابن عبدالملك (120 ه) خليفه اموي يك قالي ابريشمي زرين داشت بقطع 80 * 32
متر كه بافت قاليبافان و هنرمندان ايراني و با قالي بهارستان رقابت مينموده است.
مسعودي نيز نوشته است كه «المستنصر» خليفه عباسي قالي مصوري بصور انساني داشته
كه با كتيبههاي پارسي كه يكي از صور آن مربوط بتاجگذاري پادشاهي كه نوشته روي آن،
او را شيرويه پسر خسرو پرويز معرفي نموده بود، و نيز نوشته است كه روي اين قالي
صورت شاهان ساساني و خلفاي اموي بود، من جمله وليدبن عبدالملك.»
تخت طاقديس:(39) معروف و منصوب بزمان خسرواپرويز است. در اين باره نوشتهاند
كه در عرض دو سال بسياري از استادان زمان روزانه 130 نفر در آن كار ميكردهاند و
يكصد و چهل هزار ميخ نقره كه هر كدام حدود شصت تا صد مثقال وزن داشتند با يكهزار
گوي زرين كه هركدام حدود پانصد مثقال وزن داشته، براي تزئين آن بكار رفته و با
انواع جواهرات ترصيع گرديده بود كه نقش 12 برج و هفت سياره را مي نمايانده است.
بلندي اين تخت را صد ارش نوشتهاند.
اين تخت عبارت از سكوئي در زير براي نشستن و سقفي شبيه تخت بر بالاي آن و روي سقف
تصوير پادشاه و ماه و خورشيد نقش گرديده بود.
تاريخ بلعمي در توصيف اين تخت چنين نوشته:(40)
«نخستين چيز خسرواپرويز، تختي زرين بود، بالاي او صد ارش و آنرا تخت طاقديس
خواندندي و آنرا چهار پايه از ياقوت سرخ بود كه هيچ ملك را اين نبود. و اندر تاج
او صد دانه مرواريد بود هر يك دانه چند خايه گنجشكي، و اسبي داشت شبديز نام كه هيچ
پادشاه را آنچنان اسبي نبود. از همه اسبان جهان بچهار بدست افزونتر و بلندتر و از
روم بدست وي افتاده بود، و چون نعل بستندي بر دست و پاي وي هر يكي بهشت ميخ زر
بستندي . . . . »
ثعالبي وصف اين تخت را چنين كرده است:
«اين سرپري بود از عاج و ساج كه صفائح و نردههاي آن از سيم و زر بود،ذراع
طول و 130 ذراع عرض داشت(41) روي پلههاي آن را با چوب سياه و آبنوس زركوب فرش
كرده بودند. آسمان اين تخت از زر و لاجورد بود و صور فلكي و كواكب و بروج سماوي و
هفت كشور و صور پادشاهان و هيئتهاي آنان را در مجالس بزم و ايام رزم و هنگام شكار
بر آن نقش كرده بودند در آن آلتي بود براي تعيين ساعات روز. چهار قالي از ديباي
بافته مرصع بمرواريد و ياقوت در آن تخت گسترده بودند كه هر يك تناسب با يكي از
فصول سال داشت.»
باستانشناس فقيد پروفسور
هرتسفلد ضمن مقالهاي در سالنامه پروس و در كتاب باستانشناسي از قول كدرنوس(42)
يكي از مورخان رومي كه او نيز از كتب تئوفان مورخ نيمه دوم قرن هشتم ميلادي روايت
نموده،راجع به تخت طاقديس مينويسد كه: «هرقل پس از شكست خسرواپرويز در سال 624
وارد كاخ گنزگ شد. تصوير پرويز را مشاهده كرد كه بالاي كاخ بر تختي قرار گرفته
بود.
اين تخت بكره بزرگي شباهت داشت مانند
آسمان، و در پيرامون آن خورشيد و ماه و ستارگان بودند كه كفار آنها را ميپرستند و
تصوير فرستادگان پادشاه نيز در اطراف آن بود كه هر يك عصائي در دست داشتند. درين
گنبد بفرمان خسرو آلاتي تعبيه كرده بودند كه قطراتي چون باران فروميريخت و آوائي
رعدآسا بگوش ميرسانيد.»
پروفسور پوپ در كتاب «نظري به
هنرهاي ايران»(43) توصيف تخت طاقديس را چنين كرده است:
«طاقديس در ند رديف يا طبقه
ساخته شده بود، و هر طبقه براي اشخاص مخصوصي بود و از روي نقشه تالار صد ستون تخت
جمشيد درست شده بود. و درازاي آن 180 ذرع و پهنا 130 يا 120 ذرع و بلندي پانزده
ذرع بود و گنجايش نشستن يكهزار تن را داشت كه در سه رديف جداگانه مينشستند و روي
تخت كتيبهاي بود كه در آن سنگ لاجورد نشانده بودند و رنگ آسمان را مينمود.
پلهها از چوب سياه و آبنوس ساخته و
روي آنها ورقي طلا گرفته بودند. و پردهاي به اندازه 95 پا بلند زربفت با زنجيرهاي
زرين آويزان بود و بر آن صور كرات و گردش سيارگان و تصاوير شاهان ايران با تخت و
تاجهاي مخصوص هر كدام از آنها و نقشه كشورها را كشيده بودند و بر روي تخت فرشهاي
زيبا مزين بجواهر و مرواريد گسترده بودند.
گردش سيارگان را چنان نشان داده بودند،كه ستارهشناس به آساني جاي سياره را
ميشناخت. مجالس بزم و شكارگاه نيز نقش شده بودند،و افزاري ساعت مانند گذاشته
بودند كه اوقات و ساعتهاي شبانه روز را تعييين ميكرد. گفتهاند چهار عدد قاليهاي
زيبا بودند كه براي هر چند ماه يكي گسترده ميشد و به اين ترتيب طاقديس تخت نبود
بلكه مكان تخت بود و شكل آن طاق مانند بود و از عجايب عصر شمرده ميشد،و نظر به
اهميتي كه به نشان دادن بروج و آسمان و سيارگان و ستارگان داده بودند، جهاننما
بلكه آسماننما بود،و خارج از طاقديس باز جائي براي درباريان بود كه سقف آن بر
ستونها بود.
اين طاق را سكهزار و دويست و بيست
كارگر و مهندس و ستارهشناس در دو سال بانجام رسانيده و البته پيش از آنكه كار
آغاز شود، لوازم آنرا جمع كرده بودند»(44).
ويشو مورخ چيني كه اواخر سده پنجم و اوائل سده ششم ميلادي ميزيسته در كتاب
تاريخيش (تاريخ مربوط به خاندان وي) درباره وضع ايران عهد
ساساني مطالب جالبي دارد
و چون همزمان با ساسانيان بوده است و تاريخ او مربوط به سالهاي بين 386 ميلادي تا
353 ميلادي ميباشد، قابل اطمينان است. او نوشته است: «شاه بر روي تختي كه اطراف آن
از زر است مينشيند،تاجي بر سر دارد كه با زيور آلات زرين تزئين شده و لباسش زربفت،
كه با مرواريدها و گوهرها مزين است . . . . »
« . . . . پادشاه در كشور خود غير از پايتخت نزديك بدوازده جايگاههاي كوچك
دارد،درست مانند كاخهاي تابستاني چين، هر سال در ماه نيسان و ايار آنجاها ميرود
كه به حال بيايد و در ماه تشرين دوم به پايتخت برميگردد.»
ابن البلخي در كتاب فارسنامه كه حدود سال 500 هجري تأليف شده مينويسد:
«از جمله آئين بارگاه انوشيروان آن بود كه از دست راست تخت او كرسي زر نهاده
بود، و از دست چپ و پس همچنين كرسيهاي زر نهاده بود،از اين سه كرسي: يكي جاي ملك
چين بودي و ديگري جاي ملك روم بودي و سه ديگر جاي خزر بودي (پادشاه خزر) كه چون
ببارگاه او آمدندي بر اين كرسيها نشستندي و همهساله اين سه كرسي نهاده بودي و
برنداشتندي و جز اين سه كس ديگر بر آن نيارستي نشستن.
در پيش تخت، كرسي زر بودي كه بوذرجمهر بر آن نشستي و فروتر از آن كرسي مؤبد
مؤبدان بودي و زيرتر از آن، چند كرسي از بهر مرزبانان و بزرگان و جاي هر يك به ترتيب
معين بودي كه هيچ كس منازعت ديگري نتوانستي كرد».
دیدگاه دیگران (بدون دیدگاه)...
Leave a reply