فقدان پرسپكتیو طبیعی و غیرطبیعی از ممیزات همه نقاشیهای
ماقبل رنسانسی است .
هنرمند تصویرگر با توسل به خط و رنگ عالمی را كه متعلق
هنر اوست بیان می كند. با وجود نحله ها و سبكهای مختلف نقاشی دو طریقه كلی را از
جهت ابداع و محاكات عالم (نه مضامین و عوالم ) می توان دید. در طریقه اول در پرده نقاشی
یك نقطه وجهة نظر و دید بیننده وجود دارد و خطوط اصلی پرده نقاشی به سوی آن نقطه متوجه
است و در طریقه دوم نقاط متعددی وجود دارد. در این مورد دوم گاه صورتی هیولایی وجود
نقاط متعدد را نیز فاقد مبنای هرگونه شكل هندسی می كند.
این دو طریقه به پرسپكتیو یا فقدان پرسپكتیو در
پردة نقاشی تعبیر می شود. در هنر اساطیری و دینی شرق و نیز هنر مدرن غرب از
پرسپكتیو دوری گزیده اند. اما در نقاشی یونان و روم و به ویژه پس از عصر رنسانس تا
پیدایی نحله های مدرن و پست مدرن از پرسپكتیو تعبیت شده است . و همین شیوه است كه پس
از عصر رنسانس بر اساس علم مناظر و مرایای جدید مبنای هر قسم تصویرگری می شود و به
آن پرسپكتیو خطی linear
perspective می
گویند. این روش ابتدا از سوی نقاشان ایتالیایی و هلندی در قرن پانزده ابداع می شود
و تحول اساسی در فضای غرب به پیدایی می آید.
همانطوری كه اشاره شد در
پرسپكتیو یا وجهه نظر خطی هنرمند نقطه ای در مركز نگاه بیننده فرض می كند؛ همه خطوط
به این نقطه می رسند. دوری و نزدیكی اشیاء نسبت به این نقطه سنجیده می شود و اشیایی كه از آن دورترند كوچكتر، و اشیایی كه نزدیكترند
بزرگتر تصویر می گردند. این طریقه در حقیقت اختصاص به هنرمندان رنسانس دارد و هنرمندان رومی و یونانی وجهی دیگر از آن را
به كار می گرفتند كه بدان اشاره خواهد رفت .
به هر حال وجود دو طریقه در
ابداع فضا و صورتهای نقاشی و كلاً صورتگری ، به نحوی جلوه گر روح زمانه و عالمی است
كه هنرمندان در آن سكنی گزیده اند. این طرق با توسل به رموز و مظاهری خاص Symbolism
عالم خویش را نمایش می دهد. تعالی و تدانی سمبولها
نیز تابع معنایی است كه هنرمند بدان تعلق پیدا می كند. گاه معنی چیزی جز همین جهان
جسمانی بیش نیست ؛ چنانكه در یونان و روم و دوره جدید اصل و اساس همین جهان است .
پس در اینجا سمبول به نحوی مطابق عالم جسمانی است و اگر عالم جسمانی چیزی جز ماده و
حركت ، یا جز نقطه (اتم هندسی ) كه حركت آن خط را ایجاد می كند و از آنجا فضای هندسی
محسوس پدید می آید، نباشد، فضای پرسپكتیوی در نقاشی امری متعارف و طبیعی می گردد.
این فضای مكانیكی ـ هندسی از دو منبع علمی سرچشمه می
گیرد: اول فضای هندسی اقلیدسی و علم مناظر و مرایایی جدید كه ذكر گردید. دوم فضای هندسی
مكانیكی و علم مناظر و مرایای یونانی ـ اسكندرانی و رومی . دومی را می توان مبنای پرسپكتیو
طبیعی دانست ، و اولی را می توان همان پرسپكتیو خطی تصنعی یا اعتباری نامید. در
پرسپكتیو طبیعی ، طبیعت را آنچنانكه یونانیان ادراك كرده بودند می توان مشاهده كرد،
علی الخصوص در آثار عصر كلاسیك هنر و علوم یونانی . بر اساس علم مناظر و مرایای اقلیدسی
، فضا و مكان چنان است كه هر بخش آن از نظر ماهوی با
بخش دیگر متفاوت است . اشیاء هریك مكان طبیعی خود را دارند و در جایگاه اصلی خود
هویت واقعی خود را آشكار می كنند. حركت به سوی این جایگاه به حركت طبیعی و خلاف آن
به حركت قسری تعبیر می شود. فیزیك ارسطویی نیز بر پایه این اصول تكوین یافته است .
در مقابل این نظرگاه علم مناظر و مرایای خطی كه مبنای
پرسپكتیو تصنعی است ، فضایی را در نظر می گیرد كه پیوسته و متحد و برای همه اشیاء
یگانه است ، بدین معنی كه اگر دوربین عكاسی را به یك سمت متوجه سازیم ، در آن جهت عكس
از یك صحنه برداریم ، در آن عكس همه خطوط به سمت واحدی گرایش دارند، این تصاویر در
همه جهات مشابه خواهند بود و تغییرات آنها تابع دید ناظر می گردد ـ از جمله دوری و
نزدیكی مكانی نسبت به ناظر. در این طریقه از نگاه پرسپكتیوی به جهان نیز هنگامی كه
نقاش صحنه ای را تصویر می كند با توسل به یك سلسله تدابیر مقدماتی از قبیل تعیین خط
افق و نقطة دید اصلی و سطح محدودكننده مقابل و خطوط فرار دیگر، ترتیبی اتخاذ می شود
كه پرده نقاشی فضایی بسان دوربین عكاسی با یك نقطه نظر ابداع كند و این با نگاه مكانیكی
و تكنیكی جدید انسان به جهان مناسبت تام پیدا می كند.
كدامیك از دو نظرگاه فضای
واقعی را نشان می دهد؟ فضای هندسی مكانیكی یا فضای هندسی اقلیدسی (اولی تابع حس باصره
بیننده است و دومی تابع ماهیت و طبیعت اشیاء)؟
پاسخ این است : هردو، زیرا این دو تابع امری وراز خود و فوق علم انتزاعی (این علم از حس
برمی خیزد. به همین دلیل است كه فلاسفة ارسطویی مذهب گفته اند من فقد حساً فقد
علماً) بشری اند و از تلقی معنوی و تاریخی آدمی كه به اقتضای انكشاف حقیقت و ظهور
و تجلی تاریخی آن در ادوار تاریخی نشأت می گیرند. پسر هر بار چنانكه انسان طبیعت یا ماوراءطبیعت برایش افق تجلی حقیقت می گردد و محسوسی كه آئینه نامحسوس می شود، طریقه ابداع و نمایش عالم متفاوت می گردد و اگر این حقایق متجلی ، اسماءالحسنی الهی باشد با غیر
حجاب ظلمانی طاغوتی چنانكه در مباحث آتی خواهد آمد، بیان هنری و طرق ابداع آن
پر راز و رمز و غیرپرسپكتیوی خواهد بود. زیرا اساساً محسوس از جمله خط و رنگ و طرح
صرفاً سمبولهایی اند از عالم بالا نه عالم محسوس. به عبارتی هنر جلوه گاه عالم طولی
می شود نه عالم عرضی (نسبت خلق به حق نسبت طولی است و نسبت خلق به خلق نسبت عرضی .
چنانكه فی المثل ولایت پدر و رهبران سیاسی ، رابطه ای عرضی است اما ولایت الهی ،
رابطه ی طولی است ).
اساساً همانطوریكه یونانیان و متفكران دوره جدید
عالم طبیعت را وصف یا تبیین كرده اند، نقاشان و صورتگران نیز به واسطة صورتهای خیالی
خویش به ابداع آن پرداخته اند. و از آنجا تخیل ابداعی یونانی و جدید به اقتضای روح
زمانه در هنر هنرمندان ظاهر شده است . اگر به تعبیر هیدگر در عصر ماقبل متافیزیك حكمای
یونان طبیعت (فوسیس physis ) را چون شكفتگی و مراحل رشد
اشیاء و امور از آغاز تا پایان زندگی تلقی می كردند، هنرمندان یز به نحوی دیگر به این
دریافت می رسیدند. اما دربارة عالم طبیعی كه هنرمندان عصر اسلامی به ابداع آن می پرداختند
و از قواعد پرسپكتیو یونانی یا جدید تبعیت نمی كرد.
برخی از مستشرقین تحقیقات مفصلی از نظرگاه تاریخی و
حكمی نموده اند، و نویسندگان ایرانی نیز با تأسی از آنان دقت بسیار به كار برده اند.
بعضی نیز از نظرگاه معنوی عالم طبیعت هنرمندان عصر اسلامی را عالم ملكوت و مثال تلقی
كرده اند؛ بدین معنی كه از نظر آنان طبیعت از افق ملكوت برای این هنرمندان منكشف شده
است كه تفصیل آن در فصل نقاشی اسلامی خواهد آمد. در اینجا اجمالاً بگوییم كه اساساً
فضای نقاشی عصر اسلامی با ملاكهای زیبایی شناسی و زمینة فكری و فلسفی و هنری و
جهانشناسی نقاشانی كه این مینیاتورها را بوجود آورده اند كاملاً با زمینة فلسفی مفسران
غربی معاصر آنها متفاوت است .
فلسفة دكارت كه در واقع زمینة
اصلی تفكر جدید اروپایی است واقعیت را در فلسفه و علوم غربی و نیز در دید كلی غربیان
به دو قلمروی متمایز تقسیم كرد: «عالم فكر و اندیشه » و «عالم بُعد و فضا» كه صرفاً
با جهان مادی منطبق شده بود. هرگاه امروزه صحبت از فضا می شود، چه فضای مستقیم فیزیك
نیوتونی مطرح باشد چه فضای منحنی فیزیك نسبیت ، مقصود صرفاً همان عالم زمان و مكان
مادی فانی است كه با واقعیت یكی دانسته می شود. امروزه در غرب دیگر تصوری از فضا و
مكان غیرمادی و غیرجسمانی باقی وجود ندارد و اگر نیز سخنی از چنین فضایی پیش آید
آن را نتیجة توهم بشری دانسته و برای آن جنبة
وجودی قائل نیستند. دیگر تصور فلسفة اروپایی از واقعیت جایی برای فضایی واقعی لكن غیرمادی
باقی نگذاشته است . ولی هنر تمدنهای دینی درست با چنین فضایی سروكار دارد.
گفتیم كه در دوره جدید یعنی در عصر كلاسیك و باروك
هنرمندان عالم را از منظر جسمانی و فیزیكی ابداع و محاكات می كردند، اما پس از طی تجربیاتی
بر مبنای مناظر و مرایای رنسانسی سرانجام نظریه فیزیكی و نوری این جهانی از وضع قدیم
خود به وضعی جدید وارد شد. در این اوضاع هنر غربی كه به عصر هنر مدرن وارد می شود،
پرسپكتیو خطی را رها می كند و صورتهای كاو و كوژ بر هنر تصویرگری غلبه پیدا می كند
و افق دید انسانی تابع ساحات نفسانی و وهمی او می گردد، در حالی كه در گذشته تابع ساحت
جسمانی و حسی به معنی تكنیكی و مكانیكی لفظ بود كه در آن طبیعت «بیجان » تلقی می شد.
در هنر پست مدرن ، هنر آزاد از هر قید و بندی محسوب گردید، لذا هنرمند بی محابا
جهان هیولایی خویش را بی رحمانه بر پرده خیال نفسانی خویش كشید. برخی از
ظاهرپرستان و ساده اندیشان این را با روحانیت هنر سنتی یكی انگاشته اند و چون صورتگری
مدرن فاقد هرگونه پرسپكتیو تصنعی و طبیعی است به زعم آنان جهان صورتگران با جهانی كه
در قرون وسطی و عالم اسلامی جلوه كرده بود پیوند می خورد.
بنابراین ، نقاشی مانوی نیز بر سطوح دوبعدی بدون عمق
شكل می گیرد. به این ترتیب كه در نقاشیهای این دوره تنها یك نقطه نظر وجود ندارد
تا همه خطوط بر اساس آن نظام گیرند، بلكه نقاط متعددی روی سطح وجود دارد. در این تصاویر
عمق با لایه لایه و چندسطحی كردن از طریق سطوح نقوش نمایش داده می شود. چنین فضایی
با كل و صورت نوعی فرهنگ مطابق است و غالباً تمثلی از جهان ملكوتی به شمار می آید.
از نظرگاه اشپنگلری كه شئون فرهنگی و تمدنی در كل ارگانیگ عالم كبیر و صغیر
همبستگی پیدا می كند. در اینجا نیز به نحوی می توان از وحدت و هماهنگی فضاهای بسته
خانه و شهرهای قدیم ایران و ساحت بینش تخیلی قوم ایرانی ؛ میان فضاهای چندسطحی در
نقاشی و اصل تأویل در معارف دینی شیعه ؛ میان تناسبات معماری و ردیفهای موسیقی ایرانی
، سخن گفت .
این كل و صورت نوعی متعالی
سبب گردیده كه اشیاء از منظری غیرطبیعی یا ماوراءطبیعی مشاهده شوند. انسان در این حالت
احساس مادی و بی روح نسبت به اشیاء و طبیعت ندارد بلكه جان و نفس را صورت و حقیقت آن
تلقی می كند. در این منظر همه عالم به وجهی روحانی جلوه گر می شود و هنرمند از نظم
اقلیدسی ـ عقلی هنر پرسپكتیوی كه در عالم یونانی و جدید سیطره داشته فارغ می شود و
عالم واقع جاندار و پررمزوراز می گردد. پس با این منظر نقاش خود را متوجه عالمی فوق
طبیعت می كند و از اینجا تابع پرسپكتیو نمی شود.
ممیزات فوق نه تنها ممیز
هنر ایرانی است بلكه هنر هندی ، چینی ، مصری ، یونانی ماقبل كلاسیك ، بین النهرینی
و كلاً همه هنرهای اساطیری و دینی قدیم نیز چنین ممیزاتی را واجدند كه هركدام كمابیش
در ساختمان هنر اسلامی در حكم ماده شركت داشتند.
تنظیم: تحریریه معماری اَرگان
کپی با ذکر منبع (لینک) مجاز است
دیدگاه دیگران (بدون دیدگاه)...
Leave a reply