«معنی محیط ساخته شده: رویکردی
در ارتباط غیر کلامی» راپاپورت، آموس، 1384، معنی محیط ساخته
شده: رویکردی در ارتباط غیر کلامی، ترجمه فرح حبیب، تهران، انتشارات پردازش و برنامه
ریزی شهری. کتابی 232 صفحهایست که در قالب 7 فصل جمعبندی
شده است: •اهمیت معنا •مطالعه معنی •معنی محیطی، ملاحظات ابتدایی برای رویکرد
ارتباط غیرکلامی •ارتباط غیرکلامی و معنی محیطی •مثالهای کاربردی در مقیاس کوچک •مثالهای شهری کاربردی •محیط، معنی و ارتباطات
راپاپورت عموما کتابها و مقالات خود را
با یک سوال کلیدی شروع میکند که در همان اولین جملهها به صورتی ساده و صریح مطرح
شده و در دنباله، مکررا به آن ارجاء داده میشود. درحقیقت، کتابها و مقالات او ساختار
کلاس درسی را دارند که به صورتی غیرحضوری و
برای مخاطبانی بیشمار برگزار میشوند. سوال آغازین راپاپورت در این کتاب آنست که از
چه طریقی مردم، در مقابل محیطهای زیست عکسالعمل نشان میدهند؟
راپاپورت معتقد است مردم قبل از آنکه به
صورتی خودآگاه در مورد یک محیط صحبت کرده یا آنرا مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهند
به صورتی ناخودآگاه نسبت به آن حسی پیدا میکنند و تصویر کاملی از آن محیط و ویژگیهایش
در ذهن آنها شکل میبندد. به همین دلیل احساس میکنند که برخی نواحی شهری یا برخی
اشکال خانهها را دوست داشته و یا ندارند. منظور او اینست که انسانها قادرند محیط
را با استفاده از اشارهها و نشانههای آن معنی کنند.
راپاپورت معتقد است ذهن انسان همیشه درحال معنیسازی
است و به همین رو نیز دست به تمایز و دستهبندی محیط پیرامونش میزند. از نظر او معنی،
جدای از عملکرد نیست بلکه مهمترین جنبه آنست. همچنین تاکید میکند که چیزها معنی را
در خود جای ندادهاند بلکه معنی در ذهن انسانهاست. از همین رو نیز افراد مختلف میتوانند با نگاه کردن
به چیزهای مختلف، معانی متفاوتی را از آن اخذ کنند. بخشی از اختلاف نظرها و سلایق مردم
و معماران را نیز در همین مسئله برداشتهای مختلف میتوان جستجو کرد.
حال آنچه از نظر راپاپورت اهمیت دارد نه معنای مدنظر
نقادان و معمارا، بلکه معنای مردمی است که استفادهکنندگان از آن بنا خواهند بود و
این مسئلهایست که به زعم او، این روزها بسیار مورد بیتوجهی قرار میگیرد چرا که ما
تحت تاثیر رویکردهای پوزیتیویستی هستیم و همواره، تاکید بر «علمی بودن» بودن است. به
عبارت دیگر، چنان تصور میشود که معنای شخصیتهای علمی نسبت به معنای مردم عادی برتری
دارد که راپاپورت، این مسئله را زیر سوال میبرد و تاکید میکند که اصالت، با معنای
استفادهکنندگان است.
او فصل دوم این کتاب را با اشاره به افزایش
علاقمندی عمومی به مطالعه معنی آغاز کرده و از آن جمله از انسانشناسی نام میبرد.
از نظر راپاپورت، مطالعه معنی از خلال سه راه شیوه مختلف انجام میشود: استفاده از
مدلهای معناشناسی موجود در زبانشناسی که آنروزها بسیار رایج بوده، تکیه بر نمادشناسی
که از گذشته هم وجود داشته و درنهایت، استفاده از مدلهای غیرکلامی که رشتههایی نظیر
انسانشناسی و روانشناسی و اخلاقشناسی اغلب از آن استفاده میکنند ولی نسبت به دو
مورد دیگر، از رواج کمتری برخوردار است.
او سپس به معرفی مفصلتر هرکدام از این روشها پرداخته
و میگوید که معنیشناسی، بسیار از مدلها و مفاهیم زبانشناسی استفاده میکند، مثلا
همانطور که جملات زبان، دارای صرف و نحو هستند از صرف و نحو نشانهها صحبت کرده و
معناشناسان معتقدند که هر نشانه را باید در سیستمی از نشانههای دیگر تحلیل کرد. نکته
دیگری که در مورد این رویکرد بیان میکند، اهمیت متن یا زمینه در تفسیر نشانههاست.
برای توضیح این مطلب، راپاپورت از چندین مثال استفاده میکند، از جمله اینکه در یک
مکان بیابانی و بدون درخت، کاشت درخت است که نشانه حضور انسان قلمداد میشود ولی در
یک جنگل، کندن و از بین بردن درختها؛ و یا در شهری خشتی در پرو، کلیسا با رنگی سفید
از بقیه بناها متمایز میشود ولی در برخی شهرهای جزایر یونان که همه بناهای معمولی
آن سفیدرنگ هستند، دیگر رنگ سفید نمیتواند معرف حضور کلیسا باشد و در اینجا باید
از عناصر دیگری به عنوان متمایزکننده استفاده کرد، مثلا از گنبد و یا مصالحی متفاوت
از بافت زمینه. با این مثالها راپاپورت تاکید میکند که شکل، در زمینه، معنی پیدا
میکند و برای فهم این معنی، نیازمند شناخت آن فرهنگ هستیم. بنابراین، این متن است
که به توضیح قواعد ظاهری کمک میکند و به هنگام طراحی نیز باید به همین معانی موجود
در متن توجه کرد.
راپاپورت در فصل سوم کتاب، تلاشهایی را
برای فهم معنای محیط با استفاده از روش ارتباطات غیرکلامی آغاز میکند. او بحث خود
را با سوال چیستی اثر محیط بر رفتار افراد شروع کرده و با ذکر مثالهایی ثابت میکند
که محیط، همانطور که در ایجاد خود از افراد و فرهنگشان تاثیر میپذیرد پس از آن میتواند
بر رفتار آنها نیز تاثیر بگذارد. برای مثال، راپاپورت از دو گروه صحبت میکند که یکی
در فضایی زشت و یکی در فضایی زیبا قرار داده شده و سپس از هرکدام خواستهاند که ارزیابیای
بر یک مجموعه عکس داشته باشند. نتیجه آزمایش حاکی از آنست که افراد واقع شده در محیط
زشت، نمرههای کمتری به عکسها دادهاند. او از مقدمه استفاده کرده و بحث تعامل هویت
و موقعیت را پیش میکشد، اینکه موقعیتهای اجتماعی نیز توسط شرایط محیطی مورد قضاوت
دیگران قرار میگیرند.
او سپس به توضیح رویکرد دوم، یعنی نمادشناسی
پرداخته و در تعریف نماد چنین میگوید: «هرگونه عینیتی در تجربه که انسان برای آن معنی
تعیین کرده است.» (1384: 47) راپاپورت میگوید که رویکرد نمادشناسی، در عرصه طراحی
محیط نقشی بازی نکرده و سنتا در مطالعات مربوط به معماری تراز بالا استفاده میشده
است. برخلاف معنیشناسان که بر «متن» یا «زمینه» برای فهم نشانهها و چیزها تاکید دارند
موضوع کلیدی از نظر طرفداران این رویکرد، «ساختار» است.
راپاپورت میگوید که از این رویکرد، امروزه کمتر
استفاده میشود و بیشتر برای تحلیل ساختمانهای تاریخی مناسب است. کاربرد عمده آن در
فرهنگهای سنتی بوده، محیطهایی که در آنها هنوز انگارههای ذهنی قوی و واضحی از محیط
مصنوع وجود دارد. این رویکرد، معنای ویژهای برای هر نماد در نظر میگیرد که به نظر
میرسد تاحدی با تاکید رویکرد قبلی مبنی بر امکان وجود برداشتهای مختلف از هر نماد
در تعارض است. با اینحال راپاپورت تاکید میکند که گرچه امروزه نمادها نه ثابتند و
نه مشترک، اما هنوز هم در هر قلمرو فرهنگی، تداعیهای مشترکی وجود دارد که از طریق
استفاده یکنواخت، تقویت میشود. (1384: 44)
این روند تا بدانجا پیش میروند که برخی نمادها ماهیت فرافرهنگی پیدا میکنند.
در اینجا راپاپورت به توضیح سومین رویکرد
در مطالعه معنی میپردازد، رویکردی که معتقد است تاکنون در مطالعات محیطی از آن استفاده
نشده و خودش، علاقمندی خاصی به آن نشان میدهد، تا جایی که حتی همین کتاب خود را بر
مبنای آموزههای آن مینویسد.
در این رویکرد، کلیه شیوههای ارتباطی غیرکلامی
اعم از تن صدا، حالات چهره، وضعیتهای کالبدی، حالات و روابط افراد و... به مثابه نشانههایی
به کمک تکمیل معنای یک کلام میآید و حتی از خود آن کلام، مهمتر میشود چرا که سریعتر
و بیشتر از کلام، مورد توجه مخاطبان قرار میگیرند. راپاپورت، علت این مسئله را «چندمجرایی»
بودن آن یاد میکند، یعنی حواس بیشتری را اعم از بینایی، شنوایی، بویایی و... درگیر
معنی میسازد. او از آن جهت به رویکرد ارتباطات غیرکلامی در مطالعه محیط علاقمند میشود
که به تعبیر خودش، محیطها نیز همانند ارتباطات غیرکلامی، فاقد واژههای صریح برای
بیان معنی هستند.
پس از طرح تاثیر محیط بر رفتار، راپاپورت
در اینجا چگونگی این فرآیند را زیر سوال میبرد. به عبارت دیگر سوال او اینست، حال
که پذیرفتهایم محیط، رفتار را کنترل میکند و از آنجایی که آن، واژگان و زبانی برای
ارتباط با افراد ندارد پس چگونه با آنها حرف زده و پیام خود را منتقل میکند؟ او برای
توضیح این مطلب، عکس یکی از آگهیهای چاپ شده درباره فروش یک ساختمان اداری را منتشر
کرده و از خوانندگان میخواهد که آنرا تحلیل کنند. این عکس، چه اشاراتی دارد و با
کدام نشانهها سعی بر ترغیب افراد به خریدن این بنا میکند؟
توالی پنجرههای نورانی و جهت رو به بالای آن، نوعی
مفهوم پیشرفت، موفقیت و ارتقاء در کار را با خود حمل میکند که گویی در این ساختمان
امکانپذیر خواهد شد. راپاپورت از این مثال نتیجه میگیرد که مردم غالبا براساس خوانش
نشانههای محیطی دست به عمل میزنند. بنابراین، زبانی که در این اشارات به کار میرود
باید کاملا قابل درک باشد. اگر کدها فهمیده نشوند فرد نمیتواند با محیط ارتباط برقرار
کند.
این تجربه بسیار شبیه همان اتفاقی است که
برای افراد در محیطهای ناآشنای فرهنگی میافتد و به اصطلاح، آنها را دچار شوک فرهنگی
میسازد. قابل خواندن بودن نشانهها و اشارات گرچه مسئله مهمی است ولی پیش از آن، هر
اشاره باید دیده شده و مورد توجه فرد قرار گیرد چرا که تنها در این صورت میتواند پیام
خود را منتقل کند. بنابراین نشانههایی که جلب توجه نمیکنند و یا نشانههای ناخوانا
قابلیت کنترل رفتاری نخواهند داشت.به تحریریه معماری ارگان همراه باشید
در گذشته، افراد از روی لباس، مدل مو، زخمهای
صورت و نشانههایی از این دست میتوانستند یکدیگر را شناسایی کرده و درخصوص موقعیت
اجتماعی طرف مقابل، اطلاعاتی کسب کنند. گرچه امروزه تاثیر این مسئله کم شده ولی هنوز
هم میتوان با استفاده از این نشانهها افراد را دستهبندی کرده و چیزهای درباره آنها
فهمید. در اینجاست که نقش ساختار محیطی، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
مثلا با بررسی موقعیت، فاصله و تزئینات
محل کار یک نفر میتوان اطلاعاتی در مورد موقعیت اجتماعی او کسب کرد. شیوه سازماندهی
اطاق کار توسط او گویای نکاتی درباره شخصیت او، نظرش درباره عرصههای عمومی و خصوصی
و همچنین روابط و رفتارهایش با دیگران است. به عنوان مثال، دکوراسیون اطاق برای اساتید
دانشگاه، کمتر از شخصیتهای مهم تجاری اهمیت دارد و این خود گویای تمایزاتی درباره
این دو تیپ از افراد جامعه است. محیط علاوه بر نقشی که در شناساندن افراد به دیگران
دارد، رفتارهای صحیح و مورد انتظار را نیز میتواند به افراد خاطرنشان سازد. راپاپورت
در این مورد تا آنجا پیش رفته که میگوید: «محیط همانند فرهنگ، به طور سنتی در شناساندن
هنجارهای مناسب رفتاری در گروه نقش داشته است و بدون چنین مساعدتی، رفتار صحیح، سخت
و طاقتفرسا میشود.» (1384: 67)
پرسش بعدی راپاپورت درباره اینست که قواعد
فهم اشارههای محیط، چگونه یاد گرفته میشوند؟ بسیاری از آنها معمولا در سالهای ابتدایی
زندگی در طول فرهنگسازی یاد گرفته میشوند و در مورد مهاجران نیز، با ورود به محیط
جدید، فرآیند فرهنگپذیری فعال شده و قواعد جدید آموخته میشوند. او در اینجا تاکید
ویژهای بر نقش فضای خانگی در فرهنگپذیری کودکان میکند، خصوصا کودکانی که در مرحله
پیش از یادگیری زبان قرار دارند.
مثلا، بچههایی که در اطاق پدر و مادر میخوابند
درک متفاوتی نسبت به فضا دارند تا بچههایی که در فضایی جداگانه پرورش مییابند و یا
خانههایی که قلمروهای جداگانه زنانه/ مردانه دارند درک متفاوتی نسبت به محیط و اشارات
آن برای بچهها ایجاد میکنند. درک افراد از نظم/ بینظمی، رسمی بودن/ غیررسمی بودن
و... از خانه دوران کودکی به افراد آموخته میشود. بنابراین طبق نظر راپاپورت، محیط
در عامترین معنای خود میتواند به عنوان وسیلهای آموزشی برای کودکان در نظر گرفته
شود.
او در ادامه میگوید همانطور که قضاوت افراد درباره
سردی یا گرمی آب، بستگی به تجربیات حسی پیشین آنها دارد تفسیر و تحلیل آنها از محیط
نیز وابسته به تجربههای گذشتهشان و تصاویری است که از آنها در ذهن دارند. محیط
کسلکننده یا جذاب، محیط آرام یا شلوغ، امن یا ناامن، تمیز یا کثیف، هماهنگ یا ناهماهنگ
و... همه به تجربیات پیشین انسانها بستگی دارد، اینکه یک فرد از روستا آمده باشد
یا از کلانشهر میتواند داوری او را درباره یک شهر متفاوت از دیگری کند چرا که این
دو، «زمینههای ذهنی متفاوتی» دارند که تفسیرشان از نشانههای محیطی را دگرگون میسازد.
بنابراین، «گروههای با شرایط متفاوت، سلیقههای کیفی محیطی متفاوتی دارند و اشارات مشابه را به طور متفاوتی ارزیابی
میکنند.» (1384: 78)
بنابراین طراحان و استفادهکنندگان، محیط
را به گونهای متفاوت میبینند و ارزیابی میکنند به طوری که معناهای مورد نظر طراحان،
اغلب دریافت نمیشود، اگر شود فهمیده نمیشود و یا اگر شود احتمال نپذیرفتن و رد شدنش
هست. برای اجتناب از این اتفاق، راپاپورت، یاد گرفتن دانش فرهنگی و زمینهها را به
طراحان توصیه میکند که به زعم خودش، کار چندان سختی هم نیست.
او برای محیط، علاوه بر کارکرد آشکارش که
مثلا سکونت، کار و... است کارکردها و نقشهای دیگری هم قائل است. از نظر او محیط،
یادآوریکننده، پیشبینیکننده و تجویزکننده است؛ ویژگیهایی که راپاپورت برای چندمین
بار تاکید میکند که هرچند در معماری سنتی و بومی و قبیلهای بیشتر وجود داشته ولی
هنوز هم تاحدی باقی مانده است. با اینحال او خالی شدن محیطها از اطلاعات مفید و راهنما
برای رفتار را، «بیماری عصر ما» مینامد، اینکه افراد مجبورند اعمالی را انجام دهند
که زمینههای ذهنی کافی را در مورد آن ندارند و محیطشان نیز اطلاعات کافی برای تصمیمگیری
را در اختیارشان قرار نمیدهد.
راپاپورت، فرهنگ را اعم از مادی و غیرمادی
«اطلاعات منجمد» نامیده و تاکید میکند بیشترین سازگاری بین معانی مرتبط با محیطها
و رفتارها را زمانی میبینیم که انگارههای مشابهی رفتار و محیط را کنترل کنند. به
عبارت دیگر، محیط بر مبنای ارزشها و اصولی ساخته شده باشد که رفتارهای افراد را نیز
شکل داده و هدایت میکنند. خلاصه بحث راپاپورت در این فصل آنست که افراد با ورود به
یک محیط، نشانهها و اشاراتی را دیده، فهمیده و سپس میپذیرند.
اگر تمام این مراحل به درستی طی شود طبق دستورالعملی
که محیط به آنها میدهد رفتار میکنند و ما نوعی سازگاری را شاهدیم. این اتفاق آنقدر
تکرار میشود که بدیهی به نظر میرسد و شاید کسی متوجه آن هم نشود ولی راپاپورت میگوید
احساس و موضعگیری ما نسبت به محیط اصلا بدیهی نیست و کاملا طی یک فرآیند شکل میگیرد،
منتها ما زمانی متوجه این فرآیند میشویم که کار بیفتد و مختل شود و ما دیگر نتوانیم
قواعد محیط و رفتاری را که از ما مطالبه میکند بفهمیم، مثل زمانی که وارد یک فرهنگ
غریبه میشویم.
دیدگاه دیگران (بدون دیدگاه)...
Leave a reply