کاشی و سرامیک و پرسلان

کاشی و سرامیک و پرسلان

نام رضا کمالی درست مانند پتک بر سرم فرود آمد و انگار یک پارچ آب یخ رویم خالی کرده‌اند مانند بهت‌زده‌ها گفتم:

تو… تو… تو. کی از زندان آزاد شدی؟

چیه مهندس انتظار منو نداشتی؟ همین امروز صبح…

ادامه مطلب

کاشی و سرامیک و پرسلان

کاشی و سرامیک و پرسلان

خلاصه من توی دانشگاه ثبت نام کردم. بین شهری که قبول شده بودم و شهر خودمون یه دو ساعتی اوایل خوابگاه برام خیلی جالب بود، چون من یه تک بچه بودم و اونجا با یه عالمه دختر هم سن و سالم تو یه خونه زندگی می‌کردیم. اتاق ما چهارتا تخت داشت و هم اتاقی‌های من دخترای خوبی بودن.

ادامه مطلب

کاشی و سرامیک و پرسلان

کاشی و سرامیک و پرسلان

خلاصه من توی دانشگاه ثبت نام کردم. بین شهری که قبول شده بودم و شهر خودمون یه دو ساعتی فاصله بود. ترم اول خوابگاه بهم ندادن و مجبور شدم برم خوابگاه نیمه خصوصی تا مجبور نباشم زمستون تو جاده رفت و آمد کنم. خوابگاه ما یه خونه چهارخوابه بود که تو هر اتاقش چهار نفر بودیم. تو زیر زمین هم ده نفر زندگی می‌کردن. بچه‌های خوابگاه غیر از هم اتاقی‌های من، مثل من تازه وارد بودن و خدا رو شکر اهل درس. اوایل خوابگاه برام خیلی جالب بود، چون من یه تک بچه بودم و اونجا با یه عالمه دختر هم سن و سالم تو یه خونه زندگی می‌کردیم. اتاق ما چهارتا تخت داشت و هم اتاقی‌های من دخترای خوبی بودن.

ادامه مطلب