کاشی و سرامیک و پرسلان
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم مینگرم، آن زمان رقصکنان میخندم…
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم مینگرم، آن زمان رقصکنان میخندم…
گفتم خانم دکتر عوضش نمیگی یه بیمارستان از دست اخلاق من راحت میشن؟ او هم قهقهه زد. به خاطر اخلاق خشک و عصبی من کل بیمارستان به من لقب خانم گودزیلا داده بودند. متاسفانه فقط در کار این طور نبودم. در زندگی شخصی هم اطرافیانم من را شخصی بیاحساس تلقی میکردند. به بچههایی فکر کردم که در آن بیمارستان به دنیا آورده بودم و تعدادی از آنها الان باید بیست و پنج سال به بالا باشند. به بیمارها، اشکها، لبخندها و خاطرات عجیب بخش فکر میکردم. شیفتم که تمام شد وسایلم را برداشتم