16
دسامبر
30
سپتامبر
کاشی و سرامیک و پرسلان
نام رضا کمالی درست مانند پتک بر سرم فرود آمد و انگار یک پارچ آب یخ رویم خالی کردهاند مانند بهتزدهها گفتم:
تو… تو… تو. کی از زندان آزاد شدی؟
چیه مهندس انتظار منو نداشتی؟ همین امروز صبح…